از دانش تا هنر |
حساسشدگییک نوع یادگیری ناهمخوان یا غیرتداعیاست که از طریق آن، افزایشی در پاسخ رفتاری نسبت به یک محرک رخ میدهد. در حساسشدگی، جاندار یاد میگیرد واکنش خود را به محرکی ضعیف که محرکی تهدیدآمیز یا دردناک در پی دارد، افزایش دهد. مثلاً، اگر چندبار، نخست صدایی خفیف از یکی از لوازم منزل، و بلافاصله صدای شکستن آن شیء را بشنویم، یاد میگیریم واکنشی شدید به آن صدای خفیف نشان بدهیم. در حلزون نیز، اگر لمس ملایم بدن جانور را با واردآمدن ضربه? شدید به دم او همراه کنیم، پس از چند کوشش از این نوع، پاسخ حلزون به لمس ملایم بدنش محسوستر میشود.
[ سه شنبه 92/3/28 ] [ 4:13 عصر ] [ شـــــــــهـرناز ]
[ نظر ]
عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هرچه بینی عکس یار عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی در فراقش سوختن عشق یعنی شعله بر خرمن زدن عشق یعنی رسم دل بر هم زدن عشق یعنی لحظه های التهاب عشق یعنی لحظه های ناب ناب عشق یعنی با پرستو پر زدن عشق یعنی آب بر آتش زدن عشق یعنی سوز نی،آه شبان عشق یعنی معنی رنگین کمان عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و دریا شدن عشق یعنی شاعری دلسوخته عشق یعنی آتشی افروخته عشق یعنی با گلی،گفتن سخن عشق یعنی خون لاله بر چمن عشق یعنی دیده بر در دوختن عشق یعنی در فراقش سوختن عشق یعنی یک تیمم ،یک نماز عشق یعنی عالمی راز و نیاز عشق یعنی چون محمد پا به راه عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه عشق یعنی بیستون کندن به دست عشق یعنی زاهد اما بت پرست عشق یعنی یک شقایق غرق خون عشق یعنی درد محنت از درون عشق یعنی یک تبلور ،یک سرود عشق یعنی یک سلام و یک درود عشق یعنی با خدا افروختن عشق یعنی در حقیقت سوختن عشق یعنی یک بغل دلدادگی عشق یعنی در جهان افسانگی عشق یعنی باختن در زندگی درگذشتن از جهان با بندگی عشق یعنی شور و شوق و التهاب زندگی کردن برای یک عذاب عشق یعنی مردن افسانه ای عشق یعنی جرئت پروانه ای عشق یعنی غم کشیدن در رهش زدگی کردن برای یک کهش عشق یعنی از خودت بی خود شدن در سرای نامرادی ها بدن عشق یعنی کشتن خود در خفا لذتی بردن ز یارت از جفا درد من از عشق درمانش کم است این ندایی از برای عالم است گر تو خواهی عشق را اندوختن کی توانی تو لباسش دوختن قد او اندک بود صد فرسخ است انتهای عشق اندر برزخ است درد مولانا و حافظ عشق بود آتشی را داشتن اندر وجود گر که خواهی دست در عشق افکنی این لباس دنیوی را برکنی گرکه خواهی با همین چشمان روی گوشه ی عشقی ببینی میدوی چشم دل را باز کن ای با خرد هرچه داری عشق با خود میبرد او نه سیلاب و نه گرداب است لیک دارد اندر خود هزاران وصف نیک ما همه خود را به او آویختیم تا که خود را در دلش آمیختیم گر کسی خواهد بدون عشق زیست باورت باشد در این دنیا نزیست
[ شنبه 92/3/25 ] [ 11:51 صبح ] [ شـــــــــهـرناز ]
[ نظر ]
نستعلیق پس از خط تعلیق که نخستین خط شکل گرفته ایرانی بود نستعلیق شکل گرفت که افتخار هنر ایرانی است. در میان خطوط ایرانی و عربی،خط نستعلیق به گواه آثار آفریده شده به عنوان زیباترین خط و برتر از خطوط اسلامی شناخته شده و آن را "عروس خطوط اسلامی" نامیده اند. در قرن 8 ه.ق. میر علی تبریزی از ترکیب و ادغام دو خط نسخ و تعلیق خطی بنام نسختعلیق بوجود آورد که نام آن در اثر کثرت استعمال به نستعلیق تغییر پیدا کرد.این خط بسیار مورد اقبال واقع شد و موجب تحول عظیمی در هنر خوشنویسی گردید. نستعلیق حدود یک دانگ سطح و مابقی آن دور است.(یک ششم حرکتهای مستقیم و پنج ششم حرکتهای مدور دارد.) پس از میرعلی تبریزی پسرش میرعبدالله و بعد از او میرزا جعفر تبریزی و اظهار تبریزی در تکامل خط نستعلیق کوشش ها کردند تا نوبت به سلطانعلی مشهدی رسید که خدمات شایانی به این هنر اصیل نمود. میرعماد حسنی قزوینی خوشنویس پر آوازه و از سرآمدان هنر خوشنویسی ایرانی و بزرگترین خوشنویس در خط نستعلیق است. خط میر عماد در زمان حیاتش نه تنها در ایران و دربار صفوی بلکه در دربار گورکانان هند و پادشاهان عثمانی نیز آوازه ای بلند داشت.گفته میشود که خط او را در زمان حیاتش با طلا معاوضه میکردند و در هنگام مرگ از ثروتمندترین مردان ایرانی بود چناچه خانه اش را وزیر وقت نتوانست بخرد. باید بیان کرد که میرعماد یک شخصیت فراملی است که مسلما صاحب پربارترین آثار هنری برای ایران است.خط میر دارای چنان زیربنای محکمی است که حتی در زمان حیاتش تاثیر فراوانی بر معاصران خود داشت و همین طور پس از وی چندین قرن خوشنویسان از روی قطعاتش مشق کرده اند هرچند هیچکدام نتوانستند به جایگاه او دست یابند.میرعماد هنرمندی آزاده ،بلندنظر و وارسته بود و هنر را برای نفس هنر دوست میداشت و با شاگردان خود چنان بود که آنان از عالم استاد و شاگردی قدم فراتر نهاده و روابط مرید و مرادی یافته بودند و حتی برخی نیز برای میر جنب? ظهور کرامات نیز قائل شده اند. وی چلیپانویسی و قطعه نگاری را به مرتبه یک فرهنگ ارتقا داد و به عنوان هنری مستقل از کاربرد خط نستعلیق در قاب تاریخ نشاند.همزمان با میر عماد هنرمند بزرگ دیگری بنام علیرضا عباسی میزیست که رقیبی برای او بشمار میرفت.علیرضا عباسی علاوه بذ خط نستعلیق خفی و جلی، در خط ثلث نیز استاد بود بطوریکه غالب کتیبه های مساجد و ابنیه تاریخی اصفهان به خط ثلث و یا به سرپرستی او انجام شده است. خط نستعلیق علاوه بر خوشنویسانی که در حیطه ایران کنونی میزیستند در خراسان بزرگ و کشورهای آسیای میانه،افغانستان و بویژه خوشنویسان دربار گورکانیان در هندوستان (که تعلق خاطر ویژه ای به فرهنگ ایرانی داشتند)رشد و پیشرفت قابل توجهی کرد.بطور کلی قرنهای نهم تا یازدهم هجری را میتوان قرنهای درخشان در هنر خوشنویسی دانست. منابع: کنکور هنر،حمید امامی ،امیر اسلامی،حسن محمودی،گویا ،ج 1 ،چ پنجم ،1379 تاریخ زبان فارسی ،دکتر محسن ابوالقاسمی ، سمت،1380 مقالات علمی دکتر ژاله آموزگار www.nimrooz.net www.wikipedia.org
[ پنج شنبه 92/3/23 ] [ 7:22 عصر ] [ شـــــــــهـرناز ]
[ نظر ]
خوگیری عادی شدن یا خوگیری یک نوع یادگیری ناهمخوان یا غیرتداعی است که در آن جانور یاد میگیرد تا از محرکهای دائمی که هیچ سود و زیانی برای او ندارند، صرفنظر کند و به آنها پاسخی ندهد. تصویر کلاغ که یاد گرفته مترسک برای او خطری ندارد و بنابراین از آن نمیترسد. مثالهایی از عادی شدن پرندگان که ابتدا از مترسکی که در مزرعه گذاشته شده میترسند، اگر جای مترسک تغییر نکند، به زودی به آن بیتوجه شده و بدون ترس وارد زمین میشوند. این رفتار مثالی از یادگیری از نوع عادی شدن است. همچنین وقتی حلزون روی صفحه? شیشه میخزد، اگر به شیشه ضربه زده شود حیوان به سرعت به داخل صدف خود عقبنشینی میکند و پس از مدتی بیرون آمده و به حرکت خود ادامه میدهد. با ضربه? مجدد به داخل صدف میخزد؛ اما این بار سریعتر از بار نخست خارج خواهد شد. واکنش حلزون به همین ترتیب با بیتفاوتی بیشتری توام میشود تا اینکه کلا دیگر واکنش نداشته باشد.
مطالعات کلارک روی کِرم نرئیس کرم نرئیس یک کرم دریایی است که در تونلهای خودساختهاش در کف آبهای شور زندگی میکند. کرم برای تغذیه باید سر و بندهای جلویی بدنش را از تونل بیرون بیاورد. محرکهایی چون ارتعاش آب، لمس سر کرم و عبور ناگهانی یک سایه از فراز حیوان، موجب میشوند که کرم به سرعت خود را به درون تونل بکشد . سپس کرم ظرف یک دقیقه دوباره از تونل خارج میشود و تغذیه را ادامه میدهد. کلارک دریافت که اگر هر یک از این محرکها را در فواصل یک دقیقه تکرار کند، درصد کرمهایی که واکنشپذیری دارند کاهش مییابد؛ تا جایی که دیگر هیچکدام عکسالعمل نشان ندهند. اگر محرکها را با فواصل زمانی نزدیکتر اعمال میکرد، عادی شدن سریعتر حاصل میشد. همچنین سرعت عادی شدن به ماهیت محرک مربوطه نیز بستگی داشت . نتیجهگیری دیگر کلارک اینکه زایل شدن هر عکسالعمل مستقل از عکسالعملهای دیگر است؛ بدین معنا که فرآیند عادی شدن تا حدود زیادی محرک-ویژهاست. تمایز عادی شدن با فرآیندهای غیر یادگیری هر تغییر در رفتار که منجر به کاهش واکنشپذیری جانور نسبت به محرک شود، عادی شدن نیست؛ از این جهت برخی فرآیندها که ارتباطی با یادگیری ندارند، ممکن است از آنجا که واکنشپذیری جانور را کاهش میدهند، با عادی شدن اشتباه شوند. برای مثال ممکن است کم شدن واکنش به علت تغییرات انگیزشی یا خستگی ماهیچهای باشد؛ یا ممکن است تنها سازشی حسی رخ داده باشد. بسیاری از اندامهای حسی در برابر تحریکات متوالی نهایتا از واکنش باز میایستند. در اینجا یک سازگاری حسی رخ داده که ارتباطی با یادگیری از نوع عادی شدن ندارد؛ زیرا عادی شدن خصلتی مربوط به سیستم اعصاب مرکزی است نه اندام حسی. یک اشتباه متداول در این زمینه استفاده از لفظ عادی شدن در مورد احساس انسان نسبت به لباس خویش است. انسان پس از پوشیدن لباس و گذر زمانی کوتاه، دیگر آن را حس نمیکند؛ زیرا گیرندههای لمسی پوست واکنشپذیری خود را از دست میدهند و این مسئله ارتباطی به عادی شدن ندارد. عادی شدن در انسان اگر از صدای یک شیپور از جا کنده شویم، پس از چندین بار تکرار نسبت به آن حساسیت کمتری نشان خواهیم داد.
[ چهارشنبه 92/3/22 ] [ 3:51 عصر ] [ شـــــــــهـرناز ]
[ نظر ]
در جزیره ای زیبا همه حواس زندگی میکردند:شادی،غم،غرور،عشق و... روزی خبر رسید که بزودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. همه ساکنان جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک میکردند. اما عشق میخواست تا آخرین لحظه آنجا بماند چون او عاشق جزیره بود. وقتی جزیره به زیر آب فرو میرفت عشق از ثروت که با قایق باشکوهی جزیره را ترک میکرد کمک خواست و گفت: "آیا میتوانم با تو همسفر شوم؟" ثروت پاسخ داد:"نه من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم دارم و دیگر جایی برای تو وجود ندارد." پس عشق از غرورکه با قایقی زیبا راهی مکان امنی بود کمک خواست. غرور گفت:"نه من نمیتوانم تو را با خود ببرم چون تمام بدنت خیس و کثیف شده و قایق زیبای مرا کثیف خواهی کرد. غم در نزدیکی عشق بود.پس عشق به او گفت:"اجازه بده من با تو بیایم." غم با صدایی حزن آلود گفت:"آه عشق من خیلی ناراحت هستم احتیاج دارم تا تنها باشم." عشق اینبار سراغ شادی رفت و او را صدا زد.اما او آنقدر غرق شادی بود که صدای او را نشنید. آب هر لحظه بالا و بالاتر می آمد و عشق دیگر ناامید شده بود که ناگاه صدایی سالخورده گفت:"بیا عشق من تو را خواهم برد." عشق آنقدر خوشحال شده بود که فراموش کرد نام پیرمرد را بپرسد و سریع خود را داخل قایق انداخت و از آنجا دور شد. وقتی به خشکی رسیدند پیرمرد از او جدا شد وبه راه خود ادامه داد و پس از آن بود که عشق متوجه پیرمرد شد اما او را نیافت. عشق نزد علم که مشغول حل مسئله ای روی شنهای ساحل بود رفت و پرسید آن مرد که بود؟ علم پاسخ داد:"زمان" عشق با تعجب پرسید:"زمان؟چرا او به من کمک کرد؟" علم لبخند خردمندانه ای زد و گفت: زیرا فقط زمان قادر به درک عظمت عشق خواهد بود... [ سه شنبه 92/3/21 ] [ 6:16 عصر ] [ شـــــــــهـرناز ]
[ نظر ]
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |